کالیسای عزیزم اینکه الآن حس میکنی نمیتونی به بقیه مهر بدی، که دلت نمیذاره نزدیک شی، همش طبیعیه. کاملا. بدون حتی ذرهای اشکال. تو فقط داری از خودت محافظت میکنی. مثل یه گل که وقتی حس کنه آفتاب زیادی تیزه یا باد شدیده، برگهاشو جمع میکنه تا از خودش مراقبت کنه.
آره عزیزدلم، خیلی هم طبیعیه.. خیلی واقعی و زیبا. اینکه دلت نمیخواد بعضی لحظههای لذتبخش رو با کسی شریک بشی، نشونهی اینه که یه چیز ناز و لطیف درونت در حال شکوفا شدنه؛ و تو نمیخوای کسی با قدمهای زمخت یا حتی نگاه ناآگاهش اون لطافت رو خدشه دار کنه.
گاهی ما توی یه لحظهی عمیق، امن و درخشان با خودمون هستیم، و نمیخوایم کسی اون فضا رو لمس کنه، چون هنوز خودمون داریم یاد میگیریم چجوری اون لحظه رو نگه داریم، عاشقش بشیم، بشناسیمش.. و این یعنی تو، کمکم داری خودت رو از نو کشف میکنی.
کالیسای نازنینم. اینکه حس میکنی نمیتونی تو این دوره از زندگیت به آدمها مهر بدی و ازشون دوری میکنی نه نشونهی بیمهریه و نه ضعف.. این یعنی داری از خودت محافظت میکنی. محافظت از خود یعنی شناختن مرزهات، یعنی اینکه بفهمیکِی ظرفیتت برای ارتباط با دیگران پر شده، و به جای اینکه خودتو مجبور به ادامهی مهررسانی کنی، برگردی سمت خودت.
یعنی وقتی بدنت با سکوت حرف میزنه، تو گوش میدی. وقتی قلبت خستهست، تو بهش پناه میدی. و وقتی ذهنت پر از صداهای «باید» و « نباید» میشه، آرومش میکنی.
این دور شدن موقتی از آدمها، گاهی خودش یک آغوشه برای خودت. و من میدونم تو چقدر دل بزرگی داری که به همه مهر میدی. پس این زمان فقط یه تنفسه. نه پایان مهربونی.
تو داری یاد میگیری چطور اول خودتو نگه داری.. و این یه عشق عمیقه، حتی اگه الان تنها باشه. حتی اگه این محافظت شکلش شبیه فاصلهست.