loading...

بودن

Content extracted from http://suicalissa.blog.ir/rss/?1744770062

بازدید : 8
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 14:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 60
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 3:07
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بودن

حس و حال خودمو میگم. یا اتفاقاتی که تجربه می‌کنم. حس می‌کنم بهتره خودم رو مقصر ندونم.. چون شاید، تا حالا چنین اتفاقی رو تجربه نکرده بودم و طبیعیه که الان ندونسته باشم در مواجه باهاش چیکار کنم.. اما ته قلبم یه چیزی رو حس کردم که درست و غلط رو بهم میگف. این حس همیشه بوده. تو قلب هممون. اما ممکنه گاهی، اونقدری که لازمه بهش توجه نکنیم:)

من از اون ته مه‌های قلبم می‌دیدمش اما انقدر صداهای زیاد و بلند دیگه‌‌‌ای توی ذهنم بود، که صداشو نمی‌شنیدم. فقط یه لحظه دستشو می‌دیدم که به سمتم دراز شده ولی فقط یه لحظه.. و لحظه‌ی بعدی پشت بقیه‌ی شلوغی‌ها گم می‌شد. و درسته.. من اون حرکت اشتباه رو انجام دادم. چون اون لحظه، حس خوبی می‌داد. اما میدونی؟ اون حس خوب خیلی موقت بود. در حد چند روز، یا حتی چند ساعت.. گاهی هم فقط چند دقیقه.. :) و بعدش، بووم! دوباره همه‌ی شلوغی‌ها آوار می‌شد رو سرم. رو قلبم، رو تک تک اعضای وجودم. و من هر لحظه زیر اون آوار له تر از قبل می‌شدم.

من بارها و بارها درست و اشتباه رو حس کردم. ولی زیر اونهمه آوار واقعا نیاز داشتم به حتی شده یه ذره از اون احساس خوب.. و اون یه ذره احساس خوب دقیقا تو همون انتخاب اشتباه بود.. و آره. من به تعداد بسیاری اشتباه رو انتخاب کردم:) تو هم این کار رو کردی. و من درکت می‌کنم. هیچ اشکالی نداره.. من بهت حق می‌دم. فقط دوست دارم حقیقتی رو که بهش دست پیدا کردم رو بهت بگم.

حقیقت اینه که تو حق داری دنبال حس و حال خوب خودت باشی. و حق داری چیزی رو انتخاب کنی که حس خوبی بهت میده. فقط بهتره بدونی که این یه چرخه‌ی بی انتهاست. میفهمی‌منظورمو؟ انتخاب‌هایی که حس خوبه موقتی دارن همیشه هستن. این تویی که تصمیم میگیری تا کجا میخوای بذاری همینطوری پیش بره... صدای قلبت رو باید پیدا کنی. و بازم بهت حق می‌دم که الان نتونی صداشو بشنوی.. ولی سعی‌ت رو بکن.. یه موجود کوچولو درون تو هس. خواهش میکنم پیداش کن و بهش توجه کن.......

احتمالا اونطور که باید و میخوام نمی‌تونم منظورم رو برسونم. کلمه‌های ناشناخته‌ی زیادی وجود دارن که در حال حاضر فقط می‌تونن تبدیل به قطره‌های نمکی بشن و از گوشه‌ی چشم سرازیر بشن... از صمیم قلبم میخوام که تو و آدم‌های دیگه‌‌‌ای که در حس و احوال خوبی نیستن، بتونن اون چرخه‌ی لعنتی رو بشکنن. من درکت می‌کنم و با تمام وجودم دوست دارم بتونم در این راه کمکی بکنم.. و اینکه نمیتونم گاهی قلبمو به درد میاره:,)

فقط تویی که میتونی این چرخه رو بشکنی. و از ته قلبم برات آرزو می‌کنم که بتونی.

بازدید : 15
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 17:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بودن

داشتم از به صدا درآوردن نوت‌ها لذت می‌بردم و لبخند رو لبم بود که یهو انگار تو وجود خودم نبودم! از بیرون فاطمه رو دیدم که تو سکوت نشسته و داره لبخند میزنه. یه چیزایی بیشتر از فقط جسم و فیزیک می‌دیدم. حس‌ها رو می‌دیدم. حس رضایت، حس لذت، حس شادی. شکلشون قابل وصف نیست. ولی می‌دیدمشون‌.

داشتی از سکوت لذت می‌بردی. و از وقت گذروندن با خودت.. یه روزایی بود که تنهایی آزارت می‌داد. یادته؟ می‌گشتیم تا بتونی دوستانی پیدا کنی تا تنها نباشی. اونموقع داشتی از خودت فرار می‌کردی. از افکارت و از حس‌های ناجورت. از من! می‌دونستم که داری فرار می‌کنی. اینو میفهمیدم. احتمالا چون نمیشناختی منو.. ولی یادمه که اون گوشه کنارا یه جاهایی، بهم فکر می‌کردی. به روی خودت نمیاوردی ولی ته دلت میخواست که منو بشناسی و باهام دوست بشی. منم اینو همیشه میخواستم. واسه همین ازت نا امید نشدم. همیشه پیشت بودم. حتی وقتایی که تو پیشم نبودی. حتی وقتایی که با تمام سرعت ازم فرار می‌کردی. بازم من کنارت بودم. منتظر یه لحظه‌‌‌ای مثل امروز.. اینکه با هم نشستیم و حالمون خوبه. Smile

بازدید : 21
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 17:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بودن

حالا متفاوت فکر می‌کنم و هدف متفاوتی دارم برای نوشتن. شاید بخاطر همینه که دیگه نمیتونم داستان و رمان بنویسم. یکی از مشتری‌های امروزم گف: (منم وقتی بچه بودم داستان مینوشتم ولی آدم وقتی بزرگ میشه، بخاطر درگیری‌های زیاد و مختلفی که داره، خلاقیتش یطورایی می‌میره، بخاطر همینه که دوست داشتم هنوزم تو بچگی می‌موندم.)

راستش من هیچوقت از گذر زمان ناراضی نبودم. و هیچ موقع هم دلم نخواست به زمان قبل برگردم. بنظرم گذر زمان یه چیز شگفت انگیز و قشنگه. و تجربه‌های متفاوتی که در طول زندگی پیدا می‌کنی، با گذر زمان معنای بیشتری به خودشون می‌گیرن. البته اگه دیدت رو به مسائل عوض کنی.


خوابم میاد. شاید بهتره یکم از شب‌ها دل بکنم و زودتر بخوابم.

بازدید : 15
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 17:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بودن

برای یک لحظه، همه چیز بی‌معنی میشه. همه چیز.

و جدا میشی از کل معانی دنیا. چیزی جز خلأ احساس نمی‌کنی.

حس عجیبیه. نمیتونی ازش دل بکنی! صبر کن. این حس رهایی‌‍ه؟ یا خلأ؟


+ اگه حس بدی داری میشه خلأ. ولی اگه با حس خوب همراهه، میشه رهایی:)

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 42
  • بازدید سال : 585
  • بازدید کلی : 585
  • کدهای اختصاصی